گردباد، تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
گردباد، تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم می چرخد و تنورۀ بزرگی از گرد و خاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل می دهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است، دیوباد، سنگ دوله
کنایه از سخت دل. (آنندراج) (رشیدی) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی. همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیرا غم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش. خاقانی. فرمود به سگدلان درگاه تا پیش سگان برندش از راه. نظامی. ، کنایه ازبدمرد. (آنندراج) : گر آزرم خواهم از این سگدلان نخوانند عاقل مرا عاقلان. نظامی. شوم پیش سگ اندازم دلی را که خواهد سگدل بیحاصلی را. نظامی. ، بددل. (آنندراج) (رشیدی) ، آزار کننده. (برهان) (ناظم الاطباء) : زعم منست کاسمان سجدۀ سگدلان کند زآن چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان. خاقانی. گر کس بود سگجان منم این چرخ سگدل دشمنم تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم. خاقانی. ، متظاهر، دارای ظاهر آراسته: صوفیان طبل خوار لقمه جو سگدلان و همچو گربه روی شو. مولوی
کنایه از سخت دل. (آنندراج) (رشیدی) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی. همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم زیرا غم معشوق سگدل هست بر عشاق سگجانش. خاقانی. فرمود به سگدلان درگاه تا پیش سگان برندش از راه. نظامی. ، کنایه ازبدمرد. (آنندراج) : گر آزرم خواهم از این سگدلان نخوانند عاقل مرا عاقلان. نظامی. شوم پیش سگ اندازم دلی را که خواهد سگدل بیحاصلی را. نظامی. ، بددل. (آنندراج) (رشیدی) ، آزار کننده. (برهان) (ناظم الاطباء) : زعم منست کاسمان سجدۀ سگدلان کند زآن چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان. خاقانی. گر کس بود سگجان منم این چرخ سگدل دشمنم تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم. خاقانی. ، متظاهر، دارای ظاهر آراسته: صوفیان طبل خوار لقمه جو سگدلان و همچو گربه روی شو. مولوی
کنایه از سخت دل و بی رحم. (برهان). بی رحم. جفاکار. (آنندراج). سخت دل. بی مروت. (ناظم الاطباء). قاسی. قسی. دل سخت. دل سنگ: او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک. تشنه چون بود سنگدل دلبند خواست آب آن زمان بخنداخند. منجیک. ز کار نبشته بشد تنگدل که آن مرد بی دانش و سنگدل. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2165). ز هر کس بپرسید و شد تنگدل ندانست کردار آن سنگدل. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2165). سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل. سعدی (کلیات چ فروغی ص 2264). با تو خوکردم و خود باز همی باید کرد از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان. فرخی. رفت رزبان سنگدل که دهد مادران را ز بچگان هجران. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 313). بر من ای سنگدل و روت مکن ناز بر من تو به ابروت مکن. بارانی. وآنگهم سنگدل نگهبانی که چو او در کلیسیاباشد. مسعودسعد (دیوان ص 108). ما از شمار آدمیانیم و سنگدل از معصیت توانگرو از طاعتیم دنگ. سوزنی. چو گرفته شود آن کشور سنگین ده و شهر سنگدل باش و در رحم بیندای به قیر. سوزنی. با سنگدلان بسیم و زر شاید زیست بی سنگی ما ز بی زر و سیمی ماست. امیرمحمود قمی. در اندیشه ام تا کدامم کریم از آن سنگدل دست گیرد بسیم. سعدی. بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من. حافظ. چند بناز پرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف. حافظ
کنایه از سخت دل و بی رحم. (برهان). بی رحم. جفاکار. (آنندراج). سخت دل. بی مروت. (ناظم الاطباء). قاسی. قسی. دل سخت. دل سنگ: او سنگدل و من بمانده نالان چرویده و رفته ز دست چاره. منجیک. تشنه چون بود سنگدل دلبند خواست آب آن زمان بخنداخند. منجیک. ز کار نبشته بشد تنگدل که آن مرد بی دانش و سنگدل. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2165). ز هر کس بپرسید و شد تنگدل ندانست کردار آن سنگدل. فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2165). سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل. سعدی (کلیات چ فروغی ص 2264). با تو خوکردم و خود باز همی باید کرد از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان. فرخی. رفت رزبان سنگدل که دهد مادران را ز بچگان هجران. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 313). بر من ای سنگدل و روت مکن ناز بر من تو به ابروت مکن. بارانی. وآنگهم سنگدل نگهبانی که چو او در کلیسیاباشد. مسعودسعد (دیوان ص 108). ما از شمار آدمیانیم و سنگدل از معصیت توانگرو از طاعتیم دنگ. سوزنی. چو گرفته شود آن کشور سنگین ده و شهر سنگدل باش و درِ رحم بیندای به قیر. سوزنی. با سنگدلان بسیم و زر شاید زیست بی سنگی ما ز بی زر و سیمی ماست. امیرمحمود قمی. در اندیشه ام تا کدامم کریم از آن سنگدل دست گیرد بسیم. سعدی. بر خود چو شمع خنده زنان گریه میکنم تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من. حافظ. چند بناز پرورم مهر بتان سنگدل یاد پدر نمی کنند این پسران ناخلف. حافظ